سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن: وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا. عروضی. زنم چندان تپانچه بر سر و روی که یارب یاربی خیزد ز هر سوی. نظامی. تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر. (نقل از انجمن آرا). - تپانچه بر چراغ زدن، کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است: شد چشم زده بهارباغش زد باد تپانچه بر چراغش. نظامی. رجوع به طپانچه زدن شود
سیلی زدن. چک زدن. کشیده زدن. طپانچه زدن: وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا. عروضی. زنم چندان تپانچه بر سر و روی که یارب یاربی خیزد ز هر سوی. نظامی. تپانچه زد برخ خویش زال و من حیران بسان رستم وقتی که زخم زد به پسر. (نقل از انجمن آرا). - تپانچه بر چراغ زدن، کنایه از خاموش کردن چراغ کسی است: شد چشم زده بهارباغش زد باد تپانچه بر چراغش. نظامی. رجوع به طپانچه زدن شود